Monday, April 6, 2015

ساختار هرمی مدیریت

برای مدیریت هنجارهای ساخته شده در یک مجموعه برای کنترل ذهن افکار مجموعه نیاز است به یک الگوی ثابت مدیریتی. حال می خواهد کنترل راهکارهای اجرایی یک شرکت کوچک باشد یا سازمانی چند ملیتی و یا کشور و حتی کنترل تمام سیاره. شما در راس یک هرم یک راهکاری را ارایه می کنید و در زیر دست شما چند نفر این راهکارها را به زیر دستان خود ارایه می کنند. الباقی طبقات پایین همین ساختار هرمی نیازی نیست که هدف از راهکار را بدانند و حتی بدانند که چه کسی این راهکار را ارایه کرده است و به چه منظوری؛ آنها فقط بخشی از کارها را انجام می دهند و بابت آن دستمزد ناچیزی می گیرند. آنها مانند چرخ دنده هایی از یک ماشین بسیار عظیم عمل می کنند که حتی یکدیگر را به واسطه هنجارهای کلی در مکان مناسب نگاه می دارند و اینگونه بی اختیار همه چیز به سمت هدف اصلی راس هرم حرکت می کند و اگر شخصی مقابل آن قرار گرفت خیلی جدی گرفته نمی شود. برای نابود کردن حقایق نباید با آن جنگید، بلکه باید آن را به مسخره گرفت. بدینگونه به کلی ایده های مخالف حذف می گردد.
شبکه ای از خاندانی بسیار باستانی که مدعی این هستند توسط دانشی آسمانی درخشان شده اند و معتقدند که این علوم حق آسمانی تبار خونی آنها است که سینه به سینه از طرف خدایشان به آنها رسیده است که بقیه نسل های انسان از حق دانستن  آن تهی هستند و مردود شده اند. چیزی شبیه به تفکر نازیسم.
 این شبکه برنامه های خود را تنظیم می کند و آن را به عده کمی که در راس هرم های کوچکتر قرار دارند دیکته می کند و آنها نیز، آن را به زیر دستان خود دیکته می کنند واینگونه قدرت را در تمامی جزییات یک حکومت در دست می گیرند. در هرمی بزرگتر یک نظام فکری در حال ساخت است و این نظام های فکری هنجارها را شکل می دهند و این هنجارها باعث می شوند که زیردستان خیلی در ریشه ی برنامه های دیکته شده تجسس نکنند و بیشتر از آن سعی کنند بهتر خدمت کنند. یعنی انجام دستورات به بهترین شکل، بدون سوال. نیروهای نظامی، پلیس، امنیتی، ارتش ها، فقط دستورات را انجام می دهند. هیچکس حق پرسیدن دلیل یک کار را ندارد. ایجاد اینگونه سلسله مراتب در تمامی ساختارهای هرمی مدیریتی مشهود است. رسانه ها نیز در کنار اجرای برنامه های نظامی و نسل کشی نقش خود را ایفا می کنند و حقیقت را آنطور که ویرایش شده است به تمامی مردم جهان ابلاغ می کنند. این تکنیکی است که شبکه های بزرگ خبری از آن استفاده می کنند؛ که طی آن یک سری اطلاعات درست ارایه می شود که وقتی در ادامه آن اطلاعات غلط ارایه می شود این اطلاعات غلط به عنوان حقیقت پذیرفته می شود. پس از گذشت مدت کوتاهی مردم واقعه را فراموش می کنند و حتی اگر حقیقت ماجرا نیز منتشر شود توسط رسانه های مهم پشتیبانی نمی شود.

 خانواده ای که خود را از تبار خونی نجیب و ممتاز می دانند بزرگترین هرم جهانی را کنترل می کنند. یعنی نشر مرکزی سازی عقاید و قوانین در هر فضای زندگی.


هنجارهای اجتماعی

در دنیای امروز در بسیاری از کشور های به اصطلاح توسعه یافته هنجارهای اجتماعی به دو صورت به مردم تدریس می شود؛ ابتدا از طریق خانواده و دوم از طریق رسانه ها. 70% از آموزه هایی که توسط خانواده داده می شود از نظر کنترل کنندگان جهان امروز برای زمان حال مناسب نیست و اکثر مردم از کودکی بیشتر هنجار ها را از طریق موسسات آموزشی و رسانه های عمومی آموزش می بینند. و این در حالی است که مردم درست یا غلط بودن آنها را عمقی تجسس نمی کنند و به سادگی با همین آموزه های غلط دنیای امروزی رشد می کنند و بزرگ می شوند، دیکته کردن افکار غالب به عنوان تحصیلات. حال آنکه ضرورت تعریف این هنجارها برای طبقه حاکم این است که مردم را وادار به کنترل خودشان می کند و این در ذات، بد نیست، اما جزییات این هنجارها می تواند بسیار بد و بسیار خوب باشد. اکنون رسانه ها و موسسات آموزشی دنیا تعریف می کنند که  چه چیز درست است و چه چیز نادرست، چه چیز ممکن است و یا غیر ممکن، چه کسی دیوانه است یا عاقل، چه چیزخوب است یا بد. اکثر مردم به دنبال آن هنجارها یا عرف هایی هستند که سوال و بحثی درآنها نیست؛ چون ذهنیت آنها مقلد و طوطی وار است. هنجارهایی که بر ذهن عمومی فرزندان انسان غالب شده است. شما باید زندگی را برای آن تعداد اندکی که بر خلاف هنجارهای شما عمل می کنند ناخوشایند بسازید. موثرترین راه انجام این کار ساختن جُرم از آن است که در اثر، این جُرم متفاوت بودن نوع اندیشه است. بنابراین آنهایی که ساز مخالف می زنند، یا دیدگاه متفاوتی دارند، نوع حقیقت و سبک زندگی آنها، مانند یک گوسفند سیاه است که در میان گله ای از انسان ها ایستاده. در حال حاضر شما برای گله ی خود شرایطی گذاشته اید که هنجارهای شما را به عنوان واقعیت محض اجرا کنند، و آنها در غرور و جهل خود این کار را انجام می دهند، سپس عده ای را که در میان خودشان متفاوت زندگی می کنند را مسخره و محکوم به دیوانگی می کنند. این امر آنها را وادار می کند تا برای آنهایی که در گله به فکر فرار کردن و دور شدن هستند نقش یک هشدار را اجرا کند. اینها بخشی از راهکارهای مهم تقسیم برقراری قانون است به طوری که گله، خود، پلیس خود باشد. هر شخص نقشی را در زندانی بودن ذهن، احساس، و جسم دیگران بازی می کند.
این شرایط پایه ریزی بنای کنترل افراد را ایجاد می کند. مردم، خود ناظم و پلیس خود هستند و یکدیگر را در خط نگه می دارند. مانند زندانی ای که می خواهد فرار کند، درحالیکه بقیه زندانیان تلاش می کنند او را متوقف کنند؛ اگر چنین اتفاقی بیافتد می گوییم چطور ممکن است که این کار را انجام دهند و زندانی در حال فرار را متوقف کنند؟ اما انسان ها این کار را با یکدیگر هر روز انجام می دهند و آن هم با مجبور کردن هر کسی در انجام هنجارهای غلط به عنوان امری درست. این بدین صورت است که شما مامورینی دارید که بدون پرداخت هیچ حقوقی بقیه را کنترل می کنند. شما باور دارید که برای فرزندان خود کار درست را انجام می دهید، بهترین و تنها کار درست.

در مجموع وقتی شما در جامعه هنجارهایی مهم را تعریف می کنید، نیازی به کنترل هر مقاله نویس، گزارشگر و یا مقام رسمی دولتی ندارید. رسانه و موسسات حقیقت خود را از آن هنجارهای یکسان می گیرند و بنابراین واکنش مسخره شدن و محکوم شدن از طرف هر شخص دیگری را دریافت می کنند. ابتدا آنچه به عنوان بدیهی و ممکن وجود دارد را کنترل می کنید، و سپس تمام سیستم شما به طور خودکار و ذاتی کار می کند، چرا که مردم در حالت خود پلیسی هستند. منظور این است که شما در ابتدا وقتی تصمیم مهمی اتخاذ می کنید از این نمی ترسید که رئیس بانک مرکزی و یا رئیس جمهور چه فکری می کند، بلکه از این می ترسید که پدر و مادرم چه می گویند، یا دوستان یا همسایگانم. این ترس داشتن تفاوت های فکری همه جا هست. که این ترس از طریق زندانی کردن ذهن و تحمیل عقاید در تمامی جوامع حکم فرماست. رسانه ها برای ذهن مردم اتاقی را می سازند که محدود به یک پنجره است و هرچه از این پنجره ببینند دنیای بیرون را برایشان می سازد. اما حقیقت دنیای بیرون از پنجره چیز دیگریست. نقش اصلی را در دنیای امروز رسانه ها به عهده دارند که همین رسانه ها با وسعتی جهانی و بسیار پیشرفته تنها تحت اختیار عده ی بسیار اندکی است. اینگونه در تمام جهان یک دروغ سازماندهی می شود.

Monday, September 9, 2013

ورود به ماتریکس


ورود به ماتریکس

اجازه بده بهت بگویم که برای چه اینجا هستی.
تو اینجایی چون چیزهایی می دانی. چیزهایی که قادر به توضیح دادنش نیستی، اما می توانی آنها را به وضوح حس کنی. تمام طول مدت زندگی ات حس می کردی. نمی دونی چیه، اما مثل سوهان مغز داره به سمت جنون می کشد ات. همین حس، تو را به سمت من کشانید. آیا می دانی در چه رابطه حرف می زنم؟

- ماتریکس (ساختار، قالب)؟

حال آیا می دانی آن چیست؟ ماتریکس همه جا هست، در محیط اطراف ما، حتی همین جا، در همین اتاق. می توانی حس اش کنی وقتی از پنجره به بیرون نگاه می کنی و یا تلوزیون خود را روشن می کنی. وقتی به محل کار خود می روی می توانی آن را حس کنی، وقتی به کلیسا می روی، وقتی مالیات می پردازی. این دنیایی است که مقابل چشمهای تو پوشیده شده که تو را در مقابل حقیقت کور کند.

- کدام حقیقت؟

این که تو یک برده ای. همانند دیگران تو هم در اسارت به دنیا آمدی. در زندانی که نه می توانی بویی را حس کنی، نه طعمی را بچشی. نه رنگی را ببینی و نه چیزی را لمس کنی؛ زندانی برای ذهن ات. متاسفانه نمی شود دقیق توضیح داد که ماتریکس چیست، باید خودت مشاهده کنی...
...من در تلاشم که ذهن تو را آزاد کنم. اما تنها می توانم به تو درب ورود را نشان دهم. این تو هستی که باید از آن عبور کنی.


بخشی از صحنه ای از فیلم ماتریکس اثر برادران واکوفسکی

Monday, June 17, 2013

من دیوانه ام؟

آیا من دارم سعی می کنم خودم را شخصیتی نشان بدهم که نیستم؟ آیا ممکن است تحت تاثیر تبلیغات، که در تمامی جوامع دنیا از رسانه ها منتشر می شود، به سمت یک بیماری اجتماعی-روانی می روم که من را به یک شخص معترض سیاسی یا اجتماعی بدل می کند؟ که به چه برسد؟ به یک انقلاب؟ به این که همه ی دنیا از همه چیز ناراضی باشند و یک انقلاب بزرگ جهانی صورت گیرد؟ اصلا چرا من فکر می کنم که باید هر چیزی که در تاریخ و سیاست و ادیان مشاهده می کنم، نتیجه ی برنامه هایی از پیش تایین شده است؟ وقتی آدمی متولد می شود به محض هوشیاری، پیوسته در حال رسیدن به پاسخ سوالات خود است. به صورت ناخودآگاه و غیر ارادی. و این مهم ترین فرمان در مغز آدمیزاد که دلیل اصلی هوشیاری در حیاتی که آفریده شده است. چیزی که انسان را از حیوانات جدا می کند. ایجاد سوال و انگیزه برای جستجوی پاسخ. و اما نقصی در این اصل وجود دارد و خودش یک سوال است. آیا پاسخ به دست آمده درست است؟ آیا لزوماً نظر موافقِ اکثریت، ممکن است از نظر نفس من درست نباشد؟ یا بلعکس؟ پس من چطور در کلیت درک زندگی خودم و شناخت اینکه من که هستم می توانم بگویم من درست می گویم؟ یعنی من پاسخ مهم ترین سوالات فلسفی بشریت که به ریشه و منبع حیات و هدف و مسیر حق و شعور و یا درک منفی بودن و یا مثبت بودن ذاتی و امثال این گونه نکات اشاره می کند را به دست آوردم؟ آیا من درست فکر می کنم؟ دلایل من کافی است؟ یا من تحت تاثیر محیط اطراف و شواهد و الهامات شخصی خودم این گونه فکر می کنم؟ آیا من ایمان دارم؟ آه که چقدر ایمان داشتن سخت است. آیا من ایمان ندارم؟ آیا دیگری پاسخ هایی را داشته باشد که من هنوز به آنها نرسیدم و یا سوالاتی که هنوز پیش از این در ذهن من طرح نشده؟ من دیوانه ام؟

Sunday, August 19, 2012

تجربیاتی مربوط به سیگار و دخانیات

تجربیاتی مربوط به سیگار و دخانیات هست که در بین همه سیگاری ها مشترک است که البته منظور دسته ای است که چند سالی میگذرد و پیوسته و با جدیت سیگاری هستند. یکی از این تجربیات تلاش برای ترک و مرخصی و راه حل های دوستان و اطرافیان برای ترک دادن شما و نصیحت ها و جملات پند آموز شان است. یکی از این راه حل های سیگار نابود کنی که دوست هر سیگاری ای بالاخره زمانی به او توصیه می کند این است که هر زمان نیاز به سیگار کردی یک آدامس ترک سیگار یا حتی آدامس شیک بخور و سرگرم شو!
همیشه از نظرم این راه حل آدامس دار از احمقانه ترین راه حل های ترک بود. احمقانه تر کسانی بودند که این کار را برای شاید چند روز می کردند و حتی بیشتر. 
امشب با یک پاکت سیگار به جایی رفتم که جمع دوستان بود و همیشه هستند دوستانی لوکوموتیو وار سیگار کش و همیشه هم سیگار نخی می خرند که کم بکشند. این جمله از دوستان دو نخ سیگار دارند که در ده دقیقه اول تمام می شود و تا دانه آخر سیگارهای افرادی که سیگار داشتند را نیز تمام می کنند. این چنین است که همه در آخر تشنه ی سیگار جمع را ترک می کنند. 
کمی دیر به خانه برگشتم و موفق به تهیه سیگار در مسیر بازگشت نشدم. تنها نصف کوچه فاصله تا درب منزل به شدت سیگار طلب کردم و طبق عادت دست به جیب بردم و تنها یک بسته آدامس یافتم. منم یک آدامس خوردم و سعی کردم فکرم را جهت دیگری بدهم و در تمام این مدت به شدت احساس حماقت می کنم.

Thursday, February 2, 2012

وطن


هیچوقت حس واقعی وطندوستی را تجربه نکرده بودم و در واقع خودم را نیز وطنپرست نمی دیدم.
خوابی را میبینم همیشه که مضمون آن پیوسته این است که من و عمه کوچکم با هم در خانه ای هستیم که اینجا همه با هم دوستند. در این منزل همه افراد دیگر متفاوتند اما شخصی که به طور ثابت در این ژانر از رویای بنده حظور دارد همان عمه کوچکم است. همان عمه ای که سالهاست به دلایلی با او قهریم. به دلیلی که مادر بنده در آن مقصر است، البته به منطق بنده و نه به منطق مادر.
در یکی از همین روزهای تقویم پسری در شهر یزد متولد شد. مادرش یزدی و پدرش کرمانی بود. در طی طول عمر این پسر، سکونت این خانواده تنوع مکانی ای در شهرهای بافق، کرج، شهریار، تهران، اندیشه، کرمان و یزد داشت. این پسر در آخرین و جدیدترین شهر محل سکونت یعنی یزد متوجه شده که اگر یکی از او بپرسد کجایی هستید باید چه طوماری ردیف کند. این پسر من هستم و اکنون می پرسم وطن من کجاست؟
امشب در خانه ای هستم که همیشه در رویا آن را می دیدم. کرمان، در خیابانی به اسم خورشید.
خانه ای که متعلق به مادربزرگ پدری من است. پدر بزرگم سالها پیش فوت کرد. ما زمانی که در کرمان بودیم ، مدت دو سال در همین منزل سکونت داشتیم. شاید بهترین دوره زندگی من همان دو سال بود. اکنون تمام خاطرات مانند ارواح به دورم میچرخند و نمایش می دهند. خاطرات شیرین است اما نه اکنون. همیشه در خوابهایم افراد قهر اقوام را در کنار هم و خندان در همین منزل می دیدم. بیش از نیمی از رویاهای شبانه ی من در همین خانه برایم نمایان می شوند. طاقت قهرها و کینه ها را ندارم. خسته شدم.
اکنون مدتی است که به کرمان آمدم، برای زندگی و کار. قصد دارم مدتی در این شهر زندگی کنم. از بین تمام شهرهایی که زندگی کرده ام تاکنون بهترین خاطرات را از کرمان دارم. برای همین از زندگی و مرور خاطراتم در این شهر لذت می برم. و احساسی وطن گونه به این شهر دارم. امیدوارم زندگی دوباره در کرمان برایم دوباره شادی به همراه بیاورد.

Saturday, March 19, 2011

در مقدم سبز بهار




بهار ای آشنای سبزه زاران                   بهار ای سبز تر از روح باران
بهار ای موسم رقص شقایق                  بزن شوری به ساز بی  قراران



بهار آمده و بر دشت و دمن چپر زده است. بهارآمده است با دستانی سبز، دلی شاد و نگاهی روشن. بهار آمده است به میهمانی دلهایمان و برای خستگیهامان نیلوفر و یاس به ارمغان آورده ، تا بر رواق نگاهمان بیاویزیم و بر گلدانهای منتظر، مینا و ارمغان بکاریم.
بهار آمده ، مهربان ، زیبا و بی تکلف ، تا شادمانه و طراوت را بر ورای خانه ها بگستراند ، جوانه های شوق و امید را در دل منتظران برویاند و شاخه های تکیده درختان، این صبوران شانه زخمی از تازیانه بوران زمستان را از غبار غم بتکاند.
ما در بدرقه زمستان خانه دل تکانیده ایم تا در مقدم سبز بهار سرود عشق بخوانیم. پنجره ها را بگشاییم و برای چشم ها و سپیدار های دهکده دست تکان بدهیم و دلتنگیهامان را به گوش نسیم نجوا کنیم.
بهار آمده است، این تکرار زیبای آفرینش، فصل رویش، فصل سرود جویباران، فصل جوشش چشمه ساران، موسم تابش نو را بر سبدهای مشتاق سبزه زاران، هنهگامه ترنم و ترانه های باران و ...
خدایا ما را میزبان همیشه بهار کن.